شعر فکاهی


الهــــی! به مــــــردان در خانه ات!

به آن زن ذلیلان فـــــرزانــــــه ات!

به آنانکه با امـــــر "روحی فداک"!
نشینند و سبـــــــــــــزی نمایند پاک!

به آنانکه از بیـــــــخ و بن زی ذیند!
شب و روز با امــــــر زن میزیند!

به آنانکه مرعــــــــــوب مادر زنند!
ز اخلاق نیکـــــــــوش دممی زنند!

به آن شیــــــــــــر مردان با پیشبند!
که در ظـــرف شستن بهتاب وتبند!

به آنانکه در بچّــــــــــه داری تکند!
یلان عوضکــــــــــــردن پوشکند!

به آنانکه بی امــــــــــــر واذن عیال
نیاید در از جیبشان یک ریــــــــال!

به آنانکه با ذوق وشــــــــــوق تمـام
به مادر زن خود بگویند : مـــام (!)

به آنانکه دارند بــــاافتخـــــــــــــار
نشان ایزو...نه !"زی ذی نه هزار"!

به آنانکهدامـــــــن رفــو می کنند!
ز بعد رفــــــــویش اُتـــو می کنند!

به آنانکه درگیــــر ســــوزن نخند!
گرفتـــــــــــار پخت و پز مطبخند!

به آن قرمــــــــه سبزی پزان قدر!
به آن مادران به ظاهــــــــــر پدر(!)

الهـــــــــی! به آه دل زن ذلیــــــل!
به آن اشک چشمان "ممّدسبیل"(!)

به تنهای مردان که از لنگـــه کفش
چو جیــــــــغ عیالاتشان شد بنفش!

:که ما را بر این عهـــد کن استوار!
از این زن ذلیلی مکنبرکنـــــــار!

به زی ذی جماعت نما لطف خاص!
نفرما از این یوغمــــــارا خلاص


%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%

این شب امتحان من چرا سحر نمی شود؟



 

بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟
مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود
خر به افراط زدم ، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود
استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود
مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه
به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود
مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود
هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود
رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود
توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود

 

&&&&

 خری آمد به سوی مادر خویش ***** که ای مادر چرا رنجم دهی 
 
     برو امشب برایم خواستگاری ***** اگر تو بچه ات را دوست داری
 
     بگفت مادر به قربان نگاهت ***** به قربان دو چشمان سیاهت
 
 خر همسایه را عاشق شدم من ***** کسی ندارد خری زیبا تر از آن خر 
 
     خر مادر بگفت پالان به تن کن ***** بزرگان محل را تو خبر کن
 
     همه خرها بیامد در طویله ***** همان طوری که رسم است در قبیله
 
     خران از شور عرعر می نمودند ***** ز شربت کام شیرین می نمودند
 
     خر محضر کتاب خود بگشاد ***** وصال این دو خر این طور بخواند
 
     که ای دوشیزه خانم کی آیی ***** به عقد دایم این خر در آیی
 
    میان جمعیت خری ندا داد ***** عروس رفته بچیند یونجه در باغ
 
    به امید خوشی و شادمانی ***** برای این دو خر در زندگانی

  &&&&

«همسرم با غم تنهایی خود خو می کرد»
 
موقـع بحث هوو  لیک هیاهـــــو می کرد!
 
بسکه با فکـــر و خیالات عبث می خوابید
 
نصف شب در شکـم آن زنه چاقو می کرد!
 
وقتی از رایحه ی عشق سخن می گفتم
 
زود پا می شد و تی شرت مرا بو می کرد
 
طفلکی مادر مــن آش که می پخت زنم-
 
معتقد بود در آن جنبـــــــل و جادو می کرد
 
بهـــر او فاخته می دادم و می دیدم شب
 
داخل تابـــه به آن سس زده کوکو می کرد!
 
آخـــــــر برج کــــه هشتم گرو نه می شد
 
باز از مـــــن طلب ماهــــی و میگو می کرد
 
فیش دریافتــــــــــی بنده از او مخفی بود
 
زن همکـــــار ولی دست مـــــرا رو می کرد
 
دخل یکمـــــــــاه مرا می زد و ظرف یکروز
 
خـــرج مانیکــــــــور و میزامپلی مو می کرد
 
گـــــر نمی دادم بــــــا اشک سر مژگانش
 
آب می زد بــــــــــه ته جیبم و جارو می کرد
 
هر زنی غیر خودش عنتــــر و اکبیری بود
 
شخص «جینا...» را تشبیه به «...لولو» می کرد!
 
مثل آن کارتـــــون از لطف مداد جـــــــادو
 
بوالعجب شعبده ای بــا چش و ابرو می کرد
 
دکتر تغذیه ای داشت که ماهی صد چوق
 
می گرفت از مــــن و تقدیم به یارو می کرد
 
صد گرم چونکه بر آن اسکلت افزون می شد
 
عصبی می شد و لعنت بـــه ترازو می کرد
 
عاقبت هیکل پنجــــــاه و سه کیلویی را
 
خون دل خورده و پنجــاه و دو کیلو می کرد
 
حسرت زندگی خواهــــر خود را می خورد
 
کاو بــــه مچ - تـــا سرآرنج- النگو می کرد
 
نظـــــــــــر مادرش از هر نظری حجت بود
 
هر چــــــــه می کرد فقط با نظر او می کرد
 
بر خلافش اگـــــر آن دم نظری می دادم
 
لنگــــــه ی کفش نثــــار من هالو می کرد
 
کاشکی دست بزن داشتم امــا چه کنم
 
که خدا قسمت او شوهـــــر مظلومی کرد!

&&&&
دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت

در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام

دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ

گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟

من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر

من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار

دختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه

دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت

در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!

&&&&


خدا خیرت دهد « مستر زاکر برگ»

که من را یک شبه خوشبخت کردی

خیال بنده را از حیث شوهر

در این قحطی شوهر تخت کردی

زدم عکسی به« وال فیس بوکم»

قشنگ و دلرباتر از« شکیرا»

فتوشاپش چنان کردم که گویی

نباشد دختری چون من به دنیا

اگر چه چل بهار از من گذشته

نوشتم بنده هستم بیست ساله

و آن ها را برای درک بهتر

به عکس« وال » خود دادم حواله

نوشتم آدرسم را هم ولنجک

پدر تاجر و مادر دکتر پوست

بگردم ای الهی دور مادر

که مانند خودم خوش چشم و ابروست

همان یک شب هزاران «لایک» خوردم

همه مشتاق« چـَت» بودند و دیدار

یکی هم زان میان بد جور وا داد

نه یک دل ، بلکه صد دل شد گرفتار

و من هم عکس او را چون که دیدم

شدم یک دل نه ،صد دل عاشق او

از آن شب شد به پا در سینه ی من

از عشق آن پسر شور و هیاهو

خلاصه کارمان بالا گرفت و

برای خواستگاری کرد اقدام

جوانی بود بالاتر ز پنجاه!

چه گویم از بر و رو یا که اندام!

شکم افساید و قد او کوتوله

و صورت آبله گون و پاش شل بود

یکی از چشم ها سالم یکی کور

سرش هم طفلکی کـُلن کچل بود

به او گفتم چنان که کفش کهنه

بـُود البته نعمت در بیابان

لذا حالا که اکسیر است شوهر

عزیز جانم« مرا تی جانَ قربان»

همان لحظه شدم راهی محضر

به انکحتُ ، قبلتُ پاسخم بود

به لطف سال ها هجران شوهر

ندیدم در وجودش هیچ کمبود

شود «جاوید» نامت ای زاکر برگ

به لطف تو شدم دارای شوهر

دعایت می کنم روزی سه نوبت

که وضع تو شود هر روز بهتر

%%%%

 

«پژو» یکروز طعنه زد به «پراید»
که تو مسکین چقدر یابویی!
با چنین شکل ضایعی بالله
بی‌جهت توی برزن و کویی
رنگ لیمویی مرا بنگر
ای که تیره، شبیه هندویی
من تمیزم ولی تو ماه به ماه
مطلقاً دست و رو نمی‌شویی
بچه می‌ترسد؛ آن‌طرفتر رو!
که به هیئت شبیه لولویی
من نه خودرو،گُلم، سَمن‌بویم
تو نه خودرو، گیاه خودرویی!
من به پاریس بوده‌ام چندی
زیر پای «چهاردهم لویی»(!)
روی «باسکول» بیا،بپر،بینم!
روی‌هم‌رفته چند کیلویی؟!
در تو آهن به کار رفته ولی
نازکی عین برگ کاهویی!
صاحبت با تو گر به جایی خورد
سهم الارث ورثّه‌ی اویی!
از «پژو» چون چنین شنید «پراید»
گفت:ای دوست!چرت می‌گویی
بنده گیرم به قول تو یابو،
تو گمان کرده‌ای که آهویی؟!
«خویشتن، بی سبب بزرگ مکن
تو هم از ساکنان این کویی!»
انتقادی اگر ز من داری
مطرحش کن،ولی به نیکویی
زیر این آسمان مینایی
ای خوشا فکر و ذکر مینویی
برو خود را بسوز و راحت کن
بی‌علاج است آتشین‌خویی
بخت باید تو را نه آپشن و تیپ
ای که در بند چشم و ابرویی
بخت ماشین اگر سپید بُوَد
خواه بژ باش، خواه لیمویی!
ارج و قربم کنون ز تو بیش است
زانجهت در پی هیاهویی
خوار بودم ولی عزیز شدم
کرد دوران ز بنده دلجویی
قیمت من کنون رسیده به بیست
این منم من، «پراید» جادویی!
توی بنگاه پیش هم بودیم
غرّه بودی به خوش بر و رویی
بنده رفتم فروش و یکماه است
توی دپرس،هنوز آن تویی


%%%

 
بهترین ماشین ایرانی پراید
گرچه گاهی قاتل جانی پراید!
بینمت اکنون به هرجا و مکان
جانشین خوب پیکانی پراید
بسکه محکم هستی و سفت و قوی
مثل تانک جنگ میمانی پراید!
چشم بی پولان همه بر روی تو
چون که امید فقیرانی پراید
اغنیا سوی فراری می روند
درد ماها را تو درمانی پراید
هر کجا باشد ژیان یا که رنو
توی آنجا مثل سلطانی پراید
دارد اکنون اصغری و آتقی
مریم و مش مهدی و مانی پراید
یا که دارد بندری و ساوه ای
سیستانی و خراسانی پراید
گر که از مادرزنت سیری هنوز
هدیه اش کن بی پشیمانی پراید
من خجالت می کشم از وصف تو
بسکه داری حسن پنهانی پراید


%%%


ای عزیزان پشت کنکوری
تا به کی داغ و درد و رنجوری ؟

تا به کی تست چند منظوره ؟
تا به کی التهاب و دلشوره ؟

شوخی و طعن این و آن تا چند ؟
ترس و کابوس امتحان تا چند ؟

غرق بحر تفکرید که چی ؟
بی خودی غصه میخورید که چی ؟

گیرم اصلاً شما به طور مثال
کشکی، از بخت خوش، به فرض محال

زد و شایسته دخول شدید
توی کنکور هم قبول شدید

یا گرفتید با درایت و شانس
مدرک فوق دیپلم، لیسانس

گیرم این نحسی است، سعدش چی ؟
اصلاً این هم گذشت، بعدش چی ؟

تازه از بعد آن گرفتاری
نوبت رخوت است و بیکاری

بعد مستی، خمار باید بود
هی به دنبال کار باید بود

آنچه داروی دردمندی هاست
صفحات نیازمندی هاست

گر رضایت دهی تو آخر سر
گه شوی منشی فلان دفتر

به تو گویند : بعله، دفتر ما
هست محتاج آدمی دانا

آشنا با اتوکد و اکسل
و فری هند و آوت لوک و کورل

باید البته لطف هم بکند
چای هم، بین تایپ، دم بکند

بکشد وانگهی به خوش رویی
هفته ایی یک دوبار جارویی

این که از این، حقوق هم فعلاً
ماهیانه چهل هزار تومن!

پس بیایید و عز و جز نکنید
بی خودی هی جلز ولز نکنید

  %%%



&&&&

نصرت مشنگ

امیری که بد نام نصرت مشنگ           بخورد و بخفت و خروشید همچون پلنگ

ز دانش تهی و نگاهش دژم                    روان تیره‌گون و کلامش خدنگ

تو گویی که شیر است وقت خورش           چو آمد به گسترده خوان رنگ رنگ

دهان باز کرده چو دیو دمان                   ببلعد هر آنچه گیرد به چنگ

از آن پس به هنگام اسایشش                  رها مینمود باد همچون تفنگ

وزین بود و هیکل چو پیلان بزرگ            شکم چون تغار و دهان چون هونگ

به وقت سیاست فرستاده بود               به اطراف و اکناف فحش و جفنگ

بهنگام خشم و دشنام او                      بلرزید بر خویش شهر فرنگ

نعیم  زاده سایه پرورده بود              ولیکن کلامش همه پر ز جنگ

بجشن و به عیشش چه دلبسته بود   چو بسته به دریاست ماهی‌ نهنگ
 
به دهقان آزاد و دانشور رستگوی           ز جور و ز بی‌ دانشی عرصه تنگ

خردمند و فرزانه خسته به بند              وزیران دزدش به وافوور و بنگ

ز حرمان و فقر و ز بیداد او                نماند نامش به گیتی‌ جز به ننگ

زبی مهرییش شهر ویران سرای   چنین بود  آئین نصرت مشنگ
     

قربان آباد
مدتی این داستان تأخیر شد - مهلتی باید تا ماست شیر شد
هر که خوانَد این نامه پر سوز را - ببیند شرح حال مردم امروز را
تواریخ نیز جز وصف کردار نیست ـ در پیامش بُعد جای و حال نیست
راوی فقط شرح حکایت میکند - مستمع خود درک و قضاوت میکند
داستان در دهی بود دوردست - مردمش قومی بزرگ بود و تنگدست
نعیمش مردکی قربان نام بود - مال اندوزی در پی کام بود
ارث برده ملک و باغ از پدرش - رعیت را نموده بیچاره و در بدرش
ز دانش و ازادی سخت خائف بود - زخطرش به دکان ریا پر واقف بود
چو ز بزرگ و کوچک واهمه داشت ـ ز چوب و تشّر به دلها بیم کاشت
گر کسی کرد نافرمانی ز امرش - به خشم امد و نهاد در بندش
گفت نکنید مرا ز کوره بدَر - ورنه میکنم بپا چکمه های پدر
مستشار گفت با تمسخر و خنده - این فعل و صفت نیست تو را زیبنده
چو دیدی خشم مردم سر به سر - زود فرار کن به خارج بی درد سر
پدرت را نام بود قربان قلچماق - خلق لرزان ز ترسش در دشت باغ
او معیشت میکرد از باج سبیل - ملک میگرفت بضرب چوب و بیل
چنین، ثروت و دولت بنیاد کرد - دل آیندگانش زخود شاد کرد
بهتر که ببری ز یاد قلچماقی را ـ حاجی شده، باز کنی بقّالی را
چو شوی متدین و ظاهر صلاح - چپاول کنی خلق را بدون سلاح
حاج قربان شد و دیانت اغاز کرد ـ یک دکّان فروش روغن هم باز کرد
عکسش داد زینت بشکه ها را - بدلخواه تائین میکرد او بها را
گر شاکیی بُد زین کسب و حساب -میدادش فحش خارمادر به جواب
پرسید فحاشیش از بهر چیست - این بی ادبیش را استاد کیست
گفتند جدّش قربانقلیِ چاروادار بود - بیابانگردی بیسواد و خردار بود
چوبدستش بود همچون گرز سام - فحشهاش شهره نزد خاص و عام
این بفکر خویش نه فحاشی کند - راه و رسم نیاکان پاسداری کند

حاج قربان جیبها پر پول ساخت ـ خلق آزُرد و دلها پر خون ساخت
پنهان نمود سکه در زیر زمین - تا نیابد کس آگهی در سرزمین
عاقبت مردم جمله بفریاد امدند - کار رها کرده به میدان امدند
خروشید شب و روز مردم ده - که قربان برو ، حق ما پسده
شنید خشم ملت و داستانش را - بترسید و لرزه فتاد دستانش را
بخواند رائ زنان و مستشاران را - که تدبیری کنند بنجات ایشان را
گفتند تو اطعام مساکین کن - دل رعیت را خالی از کین کن
قنبر اشپز را گو تا فسنجان و پلو - حاضر کند برایشان،با کباب و چلو
گفت اشپز و پخت و پز نمیخواهم ـ باطیارهٔ ز رستوران ماکسیم می ارم
بخواند رجال و خوانین املاک را - زیاد برد خلق پژمرده در خاک را
بیاورد رامشگران ز نزدیک و دور - تا نوازند و کنند شادی و سرور
سیاه بازی وشبیه خوانی بر پا کرد - بابا کرم و رقص عربی هم اجرا کرد
رجالِ میهمان نوشیدن و بلعیدند - بریش حاج قربان و ملتش خندیدند
ان جشن و سرور پایان یافت - خشم مردم ده التیام نیافت

همه فریاد کشان، گره به جبین ـ که قربان بروَد برون ز زمین
اینبار وزیران و رأی زنان مکارش
- نمودند حیله ائی دگر در کارش
گفتند این ملایِ ده دعا گویِ تست ـ جیره خوار سفره ات بوده دُرُست

انچه خواهی از دل و جان می کُند
- خلق را برایت نرم و آرام می کند
چو رعیتند خشمگین ، همه
- میکنیم عوض چوپان را در رمه
واعظ است و زبانِ عام میداند
- نصیحتشان کرده براه میراند
بده ملک و رعیت، بدست ملایِ پیر
- سال دگر بیا و امانت را پس گیر
اندیشه مکن ز حاصل و مخارج
- عایدیت بیاید بحساب در خارج
گفت نی ملا نباشد این را لایق
- اوست در ده رزل ترین خلایق
ز بهر پول میچسبد چون سریش
- گیوه پاره و شپش دارد بریش
گدائی کرده راه معاش خویش
- هر زنی دیده کرده عیال خویش
اخر پذیرفت رهنمود رندران را
- زناچاری ترک نمود گلستان را
گریست و با بقچه به طیاره شد ـ ترسید ز مردم وسویِ بیگانه شد



چو ملا گرفت بدست زمام امور
- ز یاد برد عدل و بنا نهاد زور
او بست ملت را بچوب و فلک ـ مال اندوزی نمود با دوز و کلَک

چو ز علم ودانش واهمه داشت ـ برواج جهل وخرافه همّت گماشت

کهنه ریخت و شد شیکِ نو نوار
- خر فروخت و شد مرسدس سوار
خلق را هنوز نانِ خوردن نبود ـ ز ترسِ چوب و فلک نایِ گفتن نبود

حاج قربان پیغام داد ملا را ـ چه کردی سهم و عایدیِ ما را

بجایِ پول او را یک بیلاخ داد ـ امانت را حواله بر سر شاخ داد

از ان بیلاخ حاج قربان بمرد ـ دق کرده در غربت جان سپرد



از او ماند وارث بدنیا یکنفر ـ مردکی تنبل ، بی‌ عقل‌ و هنر

نبُدش بجز عیش فکر دگر ـ از ان پدر بشاید چنین پسر

این زمان رندان بفکر افتادند ـ تا حاج زاده را سر کار بگذارند

تا عهد قدیم استوار نمایند ـ بزر و سیم،خود رستگار نمایند

ساده لوح و طماعش یافتند ـ بهر بکار گیریش زود بشتافتند

متملق وچاپلوس رفتند بدرش ـ چنان که مرسوم بود زمان پدرش

الحق که پسر حاجی توئی ـ چاق و چله بهتر از باجی توئی

در عالم برتر از فکر تو نیست ـ بگو که همطرا زِ تو کیست

در اختر تست سالاری و مهی ـ در گوهرت پیدا خوبی و فربهی

این ده ،ملکِ سزاوارِ تست ـ یادگارِ ان جدّ بزرگوار تست

خلق نخواهد دگر ملا را ـ بجای پدر ، میطلبد شما را

بشو رعیت را تو شبان و ولی ـ میکند شکر به کفن دزد اولی

چون پدر اطعام مساکین کن ـ خلق را ز خویش بی کین کن

بده ابگوشت ودوغ و بستنی ـ خوابشان کن با دروغ و گفتنی

تسبیح بدست و عابد نما شو ـ مردم بفریب و فرمانروا شو

حاج زاده خشنود ز ان سخن ـ کرد هوس میوه و باغات وطن

ـ ادامه داردـ

 

گیر دادن رستم ، سهراب را

 

چنین گفت رســتم  به سهـــراب یل

که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل

مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود

دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی  خود 

 

شدی در شب امتــــــحان  گرمِ چت

بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت

اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود

که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود

 

رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب

که مامش ترا می نمــــاید کبــــــاب

اگر سر به سر تن به کشتن دهیـــم

دریغـــا پسر، دستِ دشــمن دهیـــم

 

چوشوهر دراین مملکت کیمــیاست

زتورانیان زن گرفتـــــن خطـــاست

خودت را مکن ضــــایع از بهــراو

به دَرست بـــپرداز و دانش بجـــــو

 

دراین هشت ترم،ای یلِ با کـلاس

فقـط هشت واحد نمـودی تو پاس

توکزدرس ودانش، گریزان بـُدی

چرا رشــته ات را پزشـکی زدی

 

من ازگـــــــــور بابام، پول آورم

که هــرترم، شهـریه ات را دهـم

من از پهلــــــوانانِ پیــشم  پـــسر

ندارم بجــز گرز و تیـــغ و ســپر

 

چو امروزیان،وضع من توپ نیست

بُوُد دخل من هفـده و خرج بیست

به قبـض موبایلت نگـه کرده ای 

پــدر جــــد من را در آورده ای

 

مسافر برم،بنـده با رخش خویش

تو پول مرا می دهی پای دیـــش

مقصّر در این راه ، تهیمیــنه بود

که دور از من اینگونه لوست نمود

 

چنیـن گفت سهـراب، ایـــول پـدر

بُوَد گفـــته هایت چو شهـد وشکر

ولـی درس و مشق مرا بی خیـال

مزن بر دل و جان من ضــد حال

 

اگرگرمِ چت یا اس ام اس شویــم

ازآن به که یک وقت دپرس شــویم

***************************************************

مناظره با جناب خر

روزی به رهی مرا گذر بود              خوابیده به ره جناب خر بود

از خر تو نگو که چون گهر بود                  چون صاحب دانش و هنر بود

گفتم که جناب در چه حالی                 فرمود که وضع باشد عالی

گفتم که بیا خری رها کن                 آدم شو و بعد از این صفاکن

گفتا که برو مرا رها کن                 زخم تن خویش را دوا کن

خر صاحب عقل و هوش باشد                        دور از عمل وحوش باشد

نه ظلم به دیگری نمودیم                نه اهل ریا و مکر بودیم

راضی چو به رزق خویش بودیم               از سفرۀ کس نان نه ربودیم

دیدی تو خری کشد خری را؟              یا آنکه برد ز تن سری را؟

دیدی تو خری که کم فروشد ؟                  یا بهر فریب خلق کوشد ؟

دیدی تو خری که رشوه خوار است؟              یا بر خر دیگری سوار است؟

دیدی تو خری شکسته پیمان؟                   یا آنکه ز دیگری برد نان؟

دیدی تو خری حریف جوید؟                 یا مرده و زنده باد گوید؟

دیدی تو خری که در زمانه؟                خرهای دیگر پیش روانه

یا آنکه خری ز روی تزویر               خرهای دیگر کشد به زنجیر؟

هرگز تو شنیده ای که یک خر؟             با زور و فریب گشته سرور

خر دور ز قیل و قال باشد                 نارو زدنش محال باشد

خر معدن معرفت کمال است                 غیر از خریت ز خر محال است

تزویر و ریا و مکر و حیله                       منسوخ شدست در طویله

دیدم سخنش همه متین است                      فرمایش او همه یقین است

گفتم که ز آدمی سری تو                         هرچند به دید ما خری تو

####################################################


خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن :
کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن !
ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !
خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !
هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو
غیـــــــر خرج عیـــــد و ... غیــــر از رختِ نو
"سین" یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید
تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد
"سین" دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن
تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !
"سین" سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ
دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ
"سین" چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ
تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ !
"سین" پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !
تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !
....
آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد
رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !
گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!
من دو "سین" کم دارم ، ای نیکـو خصال !
....

گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم
با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!
"سین" ششم ، سنگ قبـــری بهر من !
تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن !
"سین" هفتم ، سوره ی الحمد خوان ...

بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!!


%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%



عشق یعنی اینکه تو باور کنی

می توانی یک نفر را خر کنی

 

کذب را هنگام فعل مخ زنی

آنچنان گویی که خود باور کنی

 

با دروغی جور شد گر امر خیر

راست را هرگز مبادا شرکنی

 

عشق همچون طایری توخالی است

راست گر در آن رود پنچر کنی

 

می شود چون موم در دستت اگر

از خودت حرف قلمبه در کنی

 

می توانی گر چه هستی بی سواد

شعرهای خوشگلی از برکنی:

 

"تن مپوشانید از باد بهار

نقل قول از شخص پیغمبر کنی

 

"بر سر عشاق گو طوفان ببار

چتری از اغراق را بر سر کنی

 

"خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر

وصف جام و باده و ساغر کنی

 

بعد یک مقدار تمرین، کذب محض

می شود جاری چو لب را تر کنی

 

می شود او عا شق تعریف هات

اندکی لب را اگر ترتر کنی!

 

نزد اختر چون که بنشینی مباد

وصف چشم و ابرو ی زیور کنی

 

پیش زیور نیز چون هستی مباد

نقل رنگ گیسوی آذر کنی

 

روی هم رفته نباید پیش زن

صحبت از معشوقه ای دیگر کنی

 

از دروغت خار گل میگردد و

می شود تقدیم یک جیگر! کنی

 

گر پسر هستی بیابی دختری

یا اگر هم دختری، شوهر کنی

- – -

اینچنین عشقی است عشق پرفروغ

زندگی روی ستونهای دروغ

#####################################################



 

آخــــــرین رباعـــی خیـــــــــام

بگـــذار قلـــم را به غــــــزل بسپـــارم

شایـــد گـــره ای باز شـــود از کــــارم

پرسیـــد: مگـــر تو هم غـــزل می گـــویی؟

گفتـــم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ


!! فقط رباعــــی دارم ... 

#################################

نبــــــــــــرد رســـــــتـــــم و جـــــــومــــــــونگ(خیلی باحاله)

کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو

به رستم چنین گفت اون جومونگ!

ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم

رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:

منم مرد مردان ایران زمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت

جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:

تو را هیچ کس بین ایرانیان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و
سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم
سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستی

در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:

چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ
چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی
مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت! نیستم
منم رستم، آن شیر ایــران زمین
(بویو) کوچک است در نگاهم همین

بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:

جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش(یوها) مــادر بی گنـاه!
بگفت:هین! منم آن
جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشــم رسید
(سوسانو) هماره بود همسرم
دهــم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!

و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:

و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!

و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران
کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!

 %%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%


مکالمات لو رفته از شاعر بزرگ خیام و همسرش !!

 

- کجایی عزیزم ؟

+ ماییم و می و مطرب و این کنج خراب/جان و دل و جام و جامه در رهن شراب

- مشروب !؟؟ مگه تو نگفتی من نماز میخونم ؟؟؟ :|

+ می خوردن و شاد بودن آیین من است/فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است

- با کیا هستی حالا ؟؟؟ :/

+ فصل گل و طرف جویبار و لب کشت/با یک دو سه دلبری حوری سرشت

- :||| آدرس بده ببینم !!! بیام بزنم دهنشونو صاف کنم !!!

+ راه پنهانی میخانه نداند همه کس/جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر

- انقد مشروب بخور با دوستات تا بمیری !!! :/

+ گر می نخوری طعنه مزن مستان را/بنیاد مکن تو حیله و دستان را

- برووووووووو بمیرررررررررررر

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫ 




        نظر بابا طاهرعریان در مورد اقدام گلشیفته فراهانی

*به اینترنت بدیدم یک کلوزآپ / نمی دونم که اصل یا فتوشاپ*
*بدل یا اصل ، مو کاری ندارم / دلم در سینه افتاده به تاپ تاپ*
*************
*خوشا آنان که پاریس جایشان بی/ درون کافه ها ماویشان بی*
*اگر گشتن چو بابا نیمه عریون/ خدا را شکر شلوار پایشان بی*
*************
*خدایا دین تو اندر خطر بی/ دلم بازیچه ی اهل هنر بی*
*پشیمونم بگو تقصیر مو چیست / گناه مو فقط حظٌ بصر بی*
*************
*مکن کاری که "بهزاد" ننگش آیو/ با ملاهای نادون جنگش آیو*
*تو بهر جایزه لغزیده پایت / در اینجا سوی بابا سنگش آیو*
*************
*به کافی نت روم آنجا ته وینم/ به اینترنت روم درجا ته وینم*
*به هر وبلاگ و هر سایتی که آیم / نشان از قامت رعنا ته وینم*
*************

*مو گشتم "شیفته" بر اون"گل" ناز/ گریبونش مثال غنچه ها باز*
*ندونم حکمت این جلوه ها چیست/ خدایا مو برقصم با کدوم ساز*
*************
*یکی آنسوی دنیا گشته عریون/ یکی اینجا شده غمگین و دلخون*
*گناه هر کسی بر خود نویسند/ چه باید کرد با مخلوق نادون*
*************
*خدایا کار تو خوب و خفن بی/ ولی این بنده بی چاک و دهن بی*
*ببخشا گر قصوری رفته از دست/ همش تقصیر این فیلتر شکن بی 

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫ 

گفت مردی به همسرش روزی

من بمیرم چگونه خواهی زیست؟

گفت: از چند و چون آن بگذر

تو بمیری برای من کافیست!

 

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫ 

کل کل شاعر ها (حافظ - صائب تبریزی - شهریار - محمد علیزاده)

حافظ:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

 صائب تبریزی:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

هر آن کس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

 شهریار:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را

هر آن کس  چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند

نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را

محمد عیادزاده:

 اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را

نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را

مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟

و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً

که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را

نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را

فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫ 


ای خدا HARD دلم FORMAT مکن / FILD من را خالی برکت مکن

OPTION غم را خدایا ON مکن / FILE اشکم را خدایا RUN مکن

DELTREE کن شاخه های غصه را / سردی و افسردگی را هرسه را

JUMPER شادی بیا تا SET کنیم / سیستم اندوه را RESET کنیم

نام تو PASSWORD درهای بهشت / آدرس E-MAIL سایت سرنوشت

ای خدا روز عزل CAD داشتی /MOUSE داشتی تو مگر PAD داشتی؟

که چنین طرح D3 می‌زدی / طرح خود بر روی CD می‌زدی؟

تا نیفتد BUG در اندیشه‌مان / تا که ویروسی نگردد ریشه‌مان

ای خدا از بهر ما ایمن فرست / بهر دلهای پرآتش FAN فرست

ای خدا حرف دلم با کی زنم؟ / HELP می‌خواهم که F1 می‌زنم!



ای خدا hard دلم format نما / از فریب ناکسان راحت نما

جمله ویروسند مردمان دون / استغیرالله مما یفترون

فایل عشقت را کپی کن در دلم / deltree کن شاخه های باطلم

jumper روح خلائق set نما / گام هاشان در رهت ثابت نما

گر ز انفاست دلی scan شود / از شرور دید و دذ ایمن شود

بهر روی زرد سیمین تن فرست / بهر دم‌های پر آستر fan فرست

ای خدا file عذابت run مکن / با ضعیفان هیچ جز احسان مکن

از همان صبحی که اول گل دمید / بی نیاز از cod خدایش آفرید

کارگاه آفرینش cod نداشت / ram نبود و mouse آن همpad نداشت

عشق گل حق در دل بلبل نهاد / بر شقایق داغ چون lable نهاد

system عشقش بری از هرerror / گوهر مهرش در سینه همچو دُر

عشق نرم افزار راه انداز ماست / عشق password و وصال کبریاست

خالی از عشق و محبت دل مباد / بی صفا چون عاصی intel مباد


####################




حسنی نگو بلا بگو 

:

حسنی نگو جوون بگو
علاف و چش چرون بگو

موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ، واه واه واه
نه سیما جون ،نه رعنا جون
...

نه نازی و پریسا جون
هیچ کس باهاش رفیق نبود

تنها توی کافی شاپ
نگاه می کرد به بشقاب !

باباش می گفت : حسنی می ری به سر بازی ؟
نه نمی رم نه نمی رم

به دخترا دل می بازی ؟!
نه نمی دم نه نمی دم

گل پری جون با زانتیا
ویبره می رفت تو کوچه ها

گلیه چرا ویبره میری ؟
دارم میرم به سلمونی

که شب برم به مهمونی
گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین

یه کمی به من سواری می دی ؟!
نه که نمی دم

چرا نمی دی ؟
واسه اینکه من قشنگم ، درس خونم وزرنگم

اما تو چی ؟
نه کا رداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی ،ابرو کوتاه ، زبون دراز ،واه واه واه

در واشد و پریچه
با ناز اومد توو کوچه

پری کوچولو ، تپل مپولو ، میای با من بریم بیرون ؟
مامان پری ،از اون بالا

نگاه می کرد توو کوچه را
داد زد وگفت : اوی ! بی حیا

برو خونه تون تورا بخدا
دختر ریزه میزه

حسابی فرز وتیزه
اما تو چی ؟

نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه

نازی اومد از استخر
تو پوپکی یا نازی ؟

من نازی جوانم
میای بریم کافی شاپ؟
نه جانم

چرا نمی ای ؟
واسه اینکه من صبح تا غروب ،پایین ،بالا ،شمال ،جنوب ،دنبال یک شوهر خوب

اما تو چی ؟
نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه

حسنی یهو مثه جت
رسید به یک کافی نت

ان شد ورفت تو چت رووم
گپید با صدتا خانووم!

هیشکی نگفت کی هستی ؟
چی کاره ای چی هستی ؟

تو دنیای مجازی
علافی کرد وبازی

خوشحال وشادمونه
رفت ورسید به خونه

باباش که گفت: حسنی برات زن بگیرم ؟
اره می خوام اره میخوام

چاهارتا شرعن بگیرم ؟
اره می خوام اره میخوام

حسنی اومد موهاشو
یه خورده ابروهاشو

درست وراست وریس کرد
رفت و توو کوچه فیس کرد

یه زن گرفت وشاد شد
زی ذی شد و دوماد شد

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫



شیخکی دافی به ره دید و خفن چشمش گرفت!

داف گفت ای شیخ چشمت را کمی درویش کن!

شیخ گفتا واجب الارشاد باشی خواهرم!

گفت تو فکری به حال وضع ِ رخت و ریش کن!

گفت با این ظاهرت قطعا به دوزخ می روی

داف گفتا خواهشا کم صحبت از آتیش کن!

گفت هر چه بنگرم در تو حیا و حجب نیست

گفت با چشمان هیزت کم مرا تفتیش کن!

گفت چشم من ندیده  از تو بدتر در حجاب

گفت پنهانی نگاهی بر عیال خویش کن!

گفت یک صیغه بخوانم تا به من محرم شوی

گفت خائن! شب برو مرغ خودت را کیش کن!

گفت امشب پس تو را در خانه خالی برم

گفت حال و حول در آنتالیا و کیش کن

گفت دارم پول از تعداد موهای تو بیش!

گفت پولت را بده،  سطح شعورت بیش کن!

گفت امشب را بیا و فکر خیر و شر نباش

گفت بر منبر که گفتی: "گرگ نفست میش کن"

گفت فردا راه توبه بر دوتامان هست باز !

گفت بر ایمان سستت یک دو لیوان جیش کن!!

................................................................

بند تنبان من از ایمان تو محکم تر است

نیم عمرت رفته پس فکری بر آن باقیش کن!!


%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%


هرچند که حرف های چون قند زدی

هر نقطه که پا گذاشتی گند زدی

دادی به درختِ مملکت کودِ دروغ!

بر شاخه‌ی آن،  فساد، پیوند زدی!

...................................................

 

بیماری اقتصادمان مشهود است!

توجیهِ گله‌گشادمان! مشهود است!

با اینهمه ادعا که : " توپِ  توپیم"

اما کمبود بادمان مشهود است!!

...................................................

 

از آمدنت نبود کشور  را سود

از رفتن تو، گره  ز کاری نگشود

جز اینکه کنند مدتیمان مشغول

این آمدن و رفتنت از بهر چه بود؟!



بازآمده ای دل مرا ریش کنی

برپا به دلم شعله ی آتیش! کنی

تا خشک شدم ز گرمی احساست!

آنگاه به کلّ هیکلم جیش کنی!!

%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%



سه‌پلشت آید و زن زاید و مهمان برسد

عمه از قم برسد خاله ز کاشان برسد

خبر مرگ عموقلی برسد از تبریز
نامه‌ی رحلت دائی ز خراسان برسد

صاحب خانه و بقال محل از دو طرف
این یکی رد نشده پشت سرش آن برسد

طشت همسایه گرو رفته و پولش شده خرج
به سراغش زن همسایه شتابان برسد

هر بلائی به زمین می‌رسد از دور سپهر
بهر ماتم زده‌ی بی سر و سامان برسد

اکبر از مدرسه با دیده ی گریان آید
وز پی اش فاطمه با ناله و افغان برسد

این کند گریه که من دامن و ژاکت خواهم
آن کند ناله که کی گیوه و تنبان برسد

کرده تعقیب زهر سوی طلبکار مرا
ترسم آخر که از این غم به لبم جان برسد

گاه از آن محکمه آید پی جلبم مامور
گاه از این ناحیه آژان پی آژان برسد

من در این کشمکش افتاده که ناگه میراب
وسط معرکه چون غول بیابان برسد

پول خواهند زمن من که ندارم یک غاز
هرکه خواهد برسد این برسد آن برسد

من گرفتار دو صد ماتم و "روحانی" گفت
سه پلشت آید وزن زاید و مهمان برسد

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&


«این چه شوری است که در دور قمر می بینم

همه آفاق پر از فتنه و شر می بینم» (1)

شوهران را همه در حال خیانت به زنان

و زنان را همه در عشق و ددر می بینم

نه به سر مغز و نه در سینه ی آدمها قلب

همه دنبال کمر، زیر کمر می بینم!!

اینهمه قاتل و جانی به لباس ناجی

عده ای گرگ صفت شکل بشر میبینم

عده ای کشته شده جمع دگر آواره

مسلمین را ز همه قوم بتر می بینم

نه ز وجدان خبری هست به دنیا و نه دین!

نه ز انسانیت امروز اثر می بینم

همه سرگرم "حریم"  و "حرم سلطان"اند!

جمله را در پی "حوا" و "سمر" می بینم!

 شرمم از گفتن این بیت بیاید،  گاهی

جای انسان به جهان گله ی خر می بینم...


1. بیتی از حافظ

#############################################


شعری از یک مرده

 

چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز بر شکوه سفر آخرتم، افزودند

اشک در چشم، کبابی خوردند

 

قبل نوشیدن چای، همه از خوبی من میگفتند

ذکر اوصاف مرا، که خودم هیچ نمی دانستم


نگران بودم من، که برادر به غذا میل نداشت

دست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخورد

راستی هم که برادر خوب است

گر چه دیر است، ولی فهمیدم

که عزیز است برادر، اگر از دست رود

و سفرباید کرد، تا بدانی که تو را میخواهند

دست تان درد نکند، 

ختم خوبی که به جا آوردید

اجرتان پیش خدا

 

عکس اعلامیه هم عالی بود، کجی روبان هم، ایده نابی بود

متن خوبی که حکایت می کرد که من خوب عزیز

 

ناگهانی رفتم و چه ناکام و نجیب

دعوت از اهل دلان، که بیایند بدان مجلس سوگ

روح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرم

ذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گداز

که بدانند همه، ما چه فامیل عظیمی داریم

 

رخصتی داد حبیب، که بیایم آنجا

آمدم مجلس ترحیم خودم، همه را میدیدم

همه آنهایی، که در ایام حیات، نمی دیدمشان

همه آنهایی که نمی دانستم،

عشق من در دلشان ناپیداست

واعظ ا ز من می گفت، حس کمیابی بود

از نجابت هایم، از همه خوبیهام

و به خانم ها گفت: اندکی آهسته

تا که مجلس بشود سنگین تر سینه اش صاف نمود و به آواز بخواند:

 

" مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم"

راستی این همه اقوام و رفیق من خجل از همه شان


بدهید این پیام های مرا به همه دوستان/

تا که بدانند من هم دیدم و جواب دادم همه آنان

 

من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم


من به اندازه یک مجلس ختم، دوستانی دارم
گرچه این متن از طرف گروه گلبرگ است
لیک  حرف دل دوستان پس از مرگ است

#####################################################


یک خانه و یک لیسانس آی تی دارم

هرجا که طلب کنید پارتی دارم

من را به غلامی بپذیرید شما

من تا دو سه سال هم گارانتی دارم!

##############################################

توانا بُوَد , هر که ‘ دارا ‘ بُوَد ..... زِ ‘ ثروت ‘ دلِ پیر , بُرنا بُوَد


به ثروت هر آن ابله بی سواد ...... به نزد کسان ، به به ! چه آقا بود

############################################################

 

پدری با پسرش گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر


حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر


دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر


رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر


عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر


چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر


پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر


پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر


گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر


پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در


«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»


جامی

%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%




نظرات 1 + ارسال نظر
سارا یکشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:43 ب.ظ

جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد